نور در دل ظلمت
خلاصۀ جلسۀ چهاردهم «تبيين عالم ذرّ» 20 رمضان 1440
به آیۀ ذرّ رسیدیم و بیان کردیم که چگونه خداوند با نشان دادن ربوبیت خود راه عذر و بهانه را میبندد. دیگر کسی نمیتواند برای غفلت و سرگرم شدن به عالم ماده بهانه بیاورد. سپس خداوند میفرماید: "وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ"[1] یعنی خدا پس از این شهادت و اقرار، انسانها را به دنیا میفرستد تا نشانهها را در اجرای نقش خود به ظهور برسانند. یعنی به عالم ماده وارد شوند و با عقل و ادراک کامل، همان را انتخاب کنند که در عالم ذرّ دیده بودند و با تعیّن و تشخص به سوی خدا برگردند.
پس هر چه برای حیات دنیوی و اخروی ما لازم است به ما داده شده و راه تفصیل آیات هم تحت عنوان ولایت و نبوت در دنیا برقرار است تا دارایی خود را در مسیر تجرد و رسیدن به حیات حقیقی خرج کنیم. ما میمانیم و ایفای این نقش بزرگ!
لباس صفتهای الهی بر تن ما
خدا ما را نه خوب، بلکه بهترین ساخته است: "وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ"[2] هر چه از خدا بخواهیم قبلاً به ما داده است. فقط باید از درون خود کشفشان کنیم و ظهور دهیم. مثَل ما مثل کسی است که نیاز به لباس دارد. شخصی به او پول و آدرس مغازۀ لباسفروشی را میدهد و میگوید با این سرمایه برو برای خودت لباس انتخاب کن و بخر.
ما سرمایه را در جیب گذاشتهایم و به خدا میگوییم به ما لباس بده! خدا به ما میگوید: عفوّ را در وجودت گذاشتم آن را از جیبت بیرون بیاور و خرج کن تا لباس عفو را بپوشی.
چطور سرمایۀ خود را خرج کنیم؟ چند کتاب بخوانیم تا با حقیقت آنچه در درون خود داریم آشنا شویم. صفات خدا را تمرین کنیم. در اتاق پرو چند لباس بپوشیم و به تن خود ببینیم! مثلاً آدمهای اطرافمان را که آزارمان میدهند، ببخشیم. کمکم یاد میگیریم چطور پول توی جیبمان را خرج کنیم! ما نه کتاب میخوانیم، نه تمرینی برای خداگونه شدن انجام میدهیم. فقط میگوییم: "خدا بده!" غافل از اینکه خدا داده، ما باید با آن لباسی برای خود بخریم و بپوشیم و با آن لباس نزد خدا برگردیم.
چون ما سرمایه را داریم، در دورافتادهترین جای کرۀ زمین هم که باشیم، حتی اگر شریعت به ما نرسیده باشد باز هم دین داریم. حتی کافر هم ربوبیت را دیده است. کافی است قوای خود را فعال کند تا همین جا هم عالم ذرّ خود را ببیند. چون درون و بیرون با هم متناسبند. در دنیا سیستم گوارش از دهان و دندان گرفته تا روده و معده پاسخگویی در خارج به نام آب و غذا دارد. اگر ما بخواهیم تعین جسمی پیدا کرده و رشد کنیم، باید سیستم گوارش خود را فعال کنیم و غذا بخوریم. هیچ کس نمیگوید «بلد نیستم غذا بخورم! نمیتوانم! نمیشود!» نوزاد از همان دقیقه اول تولد میداند چطور شیر بمکد.
تفصیل روده و معده ما بدن ظاهری ماست. غذا در سیستم گوارش ما تبدیل به گوشت، پوست، استخوان و اندیشه و تفکرات میشود. حیات ابدی ما هم همینگونه است. تفصیل آیات درون وقتی است که از غذای معنوی بخوریم و جسم لطیفمان رشد کند. اما بهانه میآوریم که «غذای معنوی چیست؟! چطور بخوریم؟! نمیتوانیم!» درحالیکه خوردن غذای مادی سختتر است چون باید از بیرون بخوریم. اما غذای معنوی درونی و آماده است. فقط باید دست در جیب خودمان کنیم.
انسان عالم به خواص همه چیز!
اسم هر چیزی بر ما ظاهرش/ اسم هر چیزی بر خالق سِرش
نزد موسی نام چوبش بُد عصا/ نزد خالق بود نامش اژدها
آنک بُد نزدیک ما نامش مَنی/ پیش حق این نقش بُد که با منی
صورتی بد این منی اندر عدم/ پیش حق موجود، نه بیش و نه کم
ما ظاهر هر چیز را میبینیم و خداوند باطن و کنه را. ما نطفه را میبینیم و خداوند نهایت سیر این نطفه را: انسانی که هر چه خدا دارد او هم دارد و سمیع، بصیر، عالم، قادر و موصوف به سایر صفات الهی است. پس شیئیت ما خلیفۀ خدا و معلَّم اسماء بودن و شهود ربوبیت در مسیر ابدیت است.
چشم آدم چون به نور پاک دید/ جان و سرّ نامها گشتش پدید
وقتی مراحل خلقت بدن آدم از گل تمام شد، خداوند خواص تمام موجودات از جماد، نبات، حیوان و فرشتگان و صفات حق و انبیا و اولیا را از آدم تا خاتم به او نشان داد. ما هر چه را که بوده، هست و خواهد بود میدانیم. با تعلیم أسما ما همه چیز را میشناسیم. با همین علم است که نوزاد چشم بسته پستان مادر را پیدا میکند یا انسان بدوی با طبیعت ارتباط میگیرد. تمام پیشرفتهای امروز و تنوع علمی به خاطر شناخت درونی انسان است. او قبلاً خواص همه چیز را میدانسته و فقط کافی است با آنها ارتباط برقرار کند.
همانطور که ما نسبت به جهان مادی شناخت داریم، عالم غیب خود را هم میشناسیم و فقط کافی است با آن ارتباط بگیریم.
چون ملک انوار حق در وی بیافت/ در سجود افتاد و در خدمت شتافت
مدح این آدم که نامش میبرم/ قاصرم گر تا قیامت بشمرم
این شأن واقعی ماست! اگر به درون سیر کنیم در کنه هستی خود مات و مبهوت میمانیم. پس چرا خود را اینقدر مفت میفروشیم؟! مثل آدم که خود را به گندمی فروخت. خوردن از درخت منهیه یعنی ماده را دیدن. شیطان میخواست آدم، بدن و نیازهای آن را ببیند. آدم پس از خوردن از میوۀ ممنوعه برای رفع همین نیازها بود که به زمین هبوط کرد.
باغبان را خار چون در پای رفت/ دزد فرصت یافت کالا برد تفت
چون ز حیرت رست باز آمد به راه/ دید برده دزد رخت از کارگاه
آدم در شبستان أسما بود که با خوردن میوۀ ممنوعه متوجه بدن مادی خود شد. تا خواست این خار را از پای بکند، شیطان همه چیزش را از او گرفت. جریان هبوط هر آن و هر لحظه ادامه دارد. شیطان منتظر این است که خار زمان و مکان به پای ما فرو رود و به آن مشغول شویم تا سرمایهمان را از ما بگیرد.
ربنا إنا ظلمنا گفت و آه/ یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه
ای خنک آن کو نکوکاری گرفت/ زور را بگذاشت او زاری گرفت[3]
آدم توانست برگردد و هر چه از دست داده بود پس بگیرد. راه بازگشت او توجه به درون بود. او کلمات[4] را از درون خود دریافت کرد و با آنها بالا رفت. برای ما هم همه چیز قابل برگشت است. هر چه که از دست دادهایم در درون خود داریم. پس به جای قیل و قال و دعوا و گلاویز شدن با دیگران و بد و بیراه گفتن به اسباب و علل، به وجود نوری خود برگردیم و ندای "ظَلَمْنا أَنْفُسَنا"[5] سر دهیم.
فرشتگان در خدمت انسانها
تا ابد هر چه بود او پیش پیش/ درس کرد از علم الاسماء خویش
تا ملک بیخود شد از تدریس او/ قدس دیگر یافت از تقدیس او
فرشتگان با تدریس آدم و سجده بر او جایگاه برتری پیدا کردند. آنان وقتی در عالم بالا بودند وسعت هستی را درک نمیکردند؛ اما وقتی وجود انسان را دیدند که فراختر از آسمان و زمین است، به درک تازهای رسیدند. آنان مأمور شدند در خدمت انسان باشند. (معنای سجده بر آدم هم همین است.) فرشتگان دست به سینه به خدمت تک تک ما ایستادهاند تا از وجود ما نور بگیرند. آن وقت ما مشغول چه هستیم؟ خارهای دنیا و حساب سود و زیانهای مادی!
هر ملک میگفت ما را پیش از این/ الفتی میبود بر روی زمین
تخم خدمت بر زمین میکاشتیم/ زان تعلق ما عجب میداشتیم
کین تعلق چیست با این خاکمان/ چون سرشت ما بُدست از آسمان
الف ما انوار با ظلمات چیست/ چون تواند نور با ظلمات زیست
آدما آن الف از بوی تو بود/ زانک جسمت را زمین بُد تار و پود[6]
فرشتگان پیش از دیدن آدم هم روی زمین رفت و آمد میکردند. درحال که از نور بودند و زمین از جنس ظلمت و از خود میپرسیدند: «نور را با ظلمت چه کار است؟!» تا وقتی که دیدند یک نور به دل ظلمات فرو رفت و لایههای ظلمت را یکی پس از دیگری کنار زد و بیرون آمد تا زمین را به نور پروردگارش روشن کرد: "وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها"[7]
امروز همه از بودِ خود ناراضیاند. چون در ظلمات گرفتار آمدهاند و در خاک نور را نمیبینند. مثل شیطان که از آدم فقط خاک و ظلمت دید. امروز زمین با تمام فراخی برای ما تنگ است درحالیکه هیچ زمانی به اندازه امروز تنوع در دارایی و رفاه وجود نداشت. ما به جای اینکه نور خود را ظهور دهیم و با آن زمین را هم آباد و روشن کنیم، هر روز بیشتر در زمین فساد میکنیم؛ چون خودمان را پیدا نکردهایم و نور درونمان محبوس است.
به راستی وقت آن نرسیده که نور درون خود را آزاد کرده و در رکاب امامِ خود، زمین را منور کنیم؟
[1] - آیۀ 174 سورۀ اعراف.
[2] - آیۀ 3 سورۀ تغابن: و شما آدميان را به زيباترين صورت بياراست.
[3] - مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش 69.
[4] - آیۀ 37 سورۀ بقره: " فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيمُ "
[5] - آیۀ 23 سورۀ اعراف.
[6] - مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش 127.
[7] - آیۀ 69 سورۀ زمر.
نظرات کاربران